اینم یه شعر قشنگ از سیاوش
روی سکوی کناره پنجره
همه شب جای منه
چند ورق کاغذ و یک دونه قلم
همیشه یار منه
کاغذای خط خطی
از کنار در باز پنجره
میپرن توی کوچه
سر حال از اینکه آزاد شدن
نمی دونن که اسیر دل سنگ باد شدن
دیگه بیداری شب عادتمه
همدم سکوت تنهایی من
تیک تیک ساعتمه
حالا من موندم و یک دونه ورق
که اونم از اسم تو سیاه میشه
همه چیم تو زندگی
آخرش به پای تو هدر میشه
چشمونم، فاصله رو از پنجره دید میزنه
دلم اسم تو رو فریاد میزنه
درای پنجره رو تا انتها باز می کنم
تو خیالم با تو پرواز میکنم
و به تکرار هزاران دست
که تو را می نوشند
من به چشمان تو می اندیشم
و به شهری که تو را
با همه خوبی هات
به چراغان دروغین شبانش بخشید
و به دستان تو آموخت که تسلیم شوی
من به تکرار تو می اندیشم
و به غمبارترین لحظه ی خویش
که شکستی در من
و شکستم در خویش .
به این عقیده نزدیک می شوم که
مردان از راه چشم عاشق می شوند و
زنان از راه گوش !
اما کدامیک پایدارتر است و یا کدامیک معیار مناسب تری ؟!
کدام راه به شناخت روح آدمی نزدیک است ؟
چشم ؟ یا گوش ؟
مکمل این دو شاید زیباتر باشد !
رازعشق
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی در فراقش سوختن
شعر ناز طاق کبود از راما:
زیر این طاق کبود یکی بود،یکی نبود
|
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس
شب و روزش بی نفس همهء آرزوهاش پر کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت
چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید
تو چشم مرغ اسیر غم دل تنگی رو دید
دیگه طاقت نیوورد ،رفت توی قفس نشست
تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از چشمای مرغ روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اون رو دید
با خودش یه عهدی بست،نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس،رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت
تا یه روز یه باد سرد میونه قفس وزید
آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ
مرد و موندگار نشد
چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد
نگاهش به آسموووووووووون تا که دق کردشو مرد...!
دستت را به من بسپار تا گرمی آن وجودم را پر کند...
گوشَت را به من بسپار تا زمزمه عشق را در آن جاری کنم...
شانه ات را به من بسپار تا آن را تکیه گاه تنهایی کنم...
قلبت را به من بسپار تا آن را در هاله ای از نور نگهداری کنم...
صدایت را به من بسپار تا مهربانیت را تدریس کنم...
چشمهایت را به من بسپار تا گذرگاه عشق را در آن پیدا کنم...
جسمت را به من بسپار تا دمادم آن را گلباران کنم...
همه را به من بسپار تا معنی خواستن را بیاموزم...
تا یاد بگیرم چگونه تو را بپرسم...
تا چگونه با وجود تو در حضور عشق خود را بازیابم ای کاشف عشق...
گل لاله گل لاله نجابت از تو می باره
بمیرم ساقتو کی چید که رنجیدی چنین واره
گل لاله گل ساده گل سنگین و افتاده
تو دشت خشک و بی بارون تو رو می بینم آواره
ای گل ساقه شکسته ای پریشون
درد تو درد من نداره درمون
اگه ابر آسمون بر تو بخیل
کاش که از چشمای من بباره بارون
گل درد رنجتو با تنم یکی کن
تن من فدای تو ای گل دل خون
گل لاله گل لاله نجابت از تو میباره
بمیرم ساقتو کی چید که رنجیدی چنین واره
گل لاله رفته از یاد تن تو
باغچه خونه و گلدون های ایوون
بشکنه دستی که تو صحرا تو رو کاشت
جای تو تو گلدون نه تو بیابون
بس که تنهایی کشیدی برگه هات رو به زواله
فصل تنهایی گذشته برای ما گل لاله
گل لاله گل لاله چه اشکی از تو میباره
بمیرم ساقتو کی چید که رنجیدی چنین واره
گل لاله گل ساده گل سنگین و افتاده
تو دشت خشک و بی بارون تو رو می بینم آواره
گل لاله تو رو به حیاط خونم میبرم
تو باغچه قلبم میکارم
نگو نه تو رو خدا فکر منم باش
آخه تو دنیا فقط من تو رو دارم
گل لاله...
عشق عشق می آفریند.
عشق زندگی می بخشد.
زندگی رنج به همراه دارد.
رنج دلشوره می آفریند.
دلشوره جرات می بخشد.
جرات اعتماد به همراه دارد.
اعتماد امیدمی آفریند.
امید زندگی می بخشد.
زندگی عشق می آفریند.
عشق عشق می آفریند.
گل بارون زده من / گل یاس نازنینم
می شکنم؛پژمرده می شم / نگذار اشکاتو ببینم
ای گل شکسته ساقه / گل پرپر
که به یاد / هجرت پرنده هایی
توی بغض مبهم چشمات می بینم
که به فکر یه سفر به انتهایی