راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

یکی بود یکی نبود

 
شعر
نا
ز طاق کبود از راما:


زیر این طاق کبود یکی بود،یکی نبود
                                             

 

مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود


اون اسیر یه قفس


شب و روزش بی نفس همهء آرزوهاش پر کشیدن بود و بس


تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت


چشمش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت


زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید


تو چشم مرغ اسیر غم دل تنگی رو دید


دیگه طاقت نیوورد ،رفت توی قفس نشست


تا که از حرفهای مرغ شاپرک دلش شکست


شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم


بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم


یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد


بارون از چشمای مرغ روی گونش جاری شد


شاپرک دلش گرفت وقتی اشک  اون رو دید


با خودش یه عهدی بست،نفس سردی کشید


دیگه بعد از اون قفس،رنگ تنهایی نداشت


توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمیزاشت


تا یه روز یه باد سرد میونه قفس وزید


آسمون سرخابی شد سوز برف از راه رسید


شاپرک یخ زد و یخ


مرد و موندگار نشد


چشاشو رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد


مرغ عشق شاپرکو به دست خدا سپرد


نگاهش به آسموووووووووون تا که دق کردشو مرد...!

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
یاسر پسری از کویر و شبهای پر ستاره شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 04:47 http://only-ironi.blogsky.com

سلام .من قبلا این مطلب رو خوندم .مطلب زیبایه امیدوارم که همیشه موفق باشی دوست من

حامد پسر تنها و درمانده شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:19

دمت گرم اول بهت تبریک میگم به خاطر وبلاگت دوم قشنگ بود امید وارم هر روز پیشرفت کنی قربان تو داداشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد