راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

بوسه و .....

رسید لب به لب و بوسه های ناب زدیم

دو جام بودیم که با نیت شراب زدیم

 

دو گل که با عطش بوسه های پی در پی

به روی پیرهن سرخشان گلاب زدیم

 

نه از هوس که ز جور زمانه!لب به شراب

اگر زدیم برای دل خراب زدیم

 

موذنا به امید که میزنی فریاد

تو هم بخواب که ما خویش را به خواب زدیم

 

مگردد بی سبب ای ناخدا که غرق شده ست

جزیره ای که به سودای آن به آب زدیم...


نبودن تو

بگذار دکتر خیال کند

که این آلرژی فصلی است ؛


من که خودم خوب می دانم

نفسم از

نبودن توست که به


ش م ا ر ه

افتاده ! 


« ای قصه ی بهشت ز کویت حکایتی »

در نم نم دوباره ی باران رسیده است

حسی که سالهاست به پایان رسیده است

حسی که در رطوبت اردی بهشت ماه

از یک نسیم ساده به طوفان رسیده است

ساده اگر بگویم شوق دوباره ات

در جلد خاطرات پریشان رسیده است

حتی همین نسیم که در پنجره دوید

از کوچه ی شما به خیابان رسیده است

دارد قلم به مرز جنون می رسد ، به شعر

حالا که ماه بر لب ایوان رسیده است

« ای قصه ی بهشت ز کویت حکایتی »

شیراز تا حوالی کاشان رسیده است

پس من که از همیشه ترین شعر ها پُرم

پایم به آستانه ی طوفان رسیده است

بگذار زنده باشد و دیوانگی کند

مردی که فکر کرد به پایان رسیده است

بی وفایی ....

من ترانه می سرایم

تو ترانه می نوازی

در ترانه های من اشک است و بی قراری 

یک بغل از ارزوهای محالی...

تا ابد چشم انتظاری...

فکر پایان و جدایی...

ترسم از این است که شاید

در نگاهت من بیابم ردی از یک بی وفایی...

به دنبال تو می گردم

از خورشید می گریزم

و به دنبال تو می گردم

تا در خیال

به خلوت شب های تو برسم

...

می خواهم در گوشه ی قلب ات

یک کُنج رنگی

فقط برای من باشد !

اما نه خاکستری ،

بگذار قرمز باشم !

در یک دشت سبز

زیر آسمانی که آبی ِ آبی است

و کلبه ای

که هیچکس بجز تو

راه به آنجا ندارد .

...

پروانه ای پشت پنجره بال می زند !

و یادم می آورد

که قلب گوشه ندارد .


ساکت و تنها

ساکت و تنها

چون کتابی در مسیر باد

می خورد هردم ورق اما،

هیچ کس او را نمی خواند

برگ ها را میدهد بر باد

می رود از یاد

هیچ چیز از او نمی ماند،

بادبان کشتی او در مسیر باد

مقصدش هر جا که بادا باد!

بادبان را ناخدا باد است

لیک او را هم خدا ، هم ناخدا باد است...



نمی دانی!

نفهمیدی چه می گویم

ندانستی چه می خواهم


*

گمان کردی که چون از عشق می گویم

نیاز پیکرم را در تو می جویم؟


*

تو فکر کردی

که عشق جز خواهش تن نیست

و جز این آرزو در باطن من نیست؟


*

نفهمیدی! نفهمیدی!

که این افکار در من نیست!!


*

و عشق آن واژه پاکیست

برای من...

که بی تو معنی تنهایی مطلق

برای دستهای من...

برای حرف های من...

برای آنچه می گویم...


*

نمی دانی! نمی دانی!...

چه می گویم  

 

می خوام دوباره بنویسم

سلام به همه دوستای خوب و همراهای خوبم 

 سال نو همه شما دوستای گلم مبارک باشه

یه مدت نبودم  

می خوام دوباره با قدرت شروع کنم به نوشتم 

همتونو دوست دارم که تو این مدت منو تنها نذاشتین 

قربون همه شما احسان

سخت است

از تو چه پنهان

با تمام بی پناهی ام

گاهی ایستاده
...
در پس همین وجود

در پس همین خنده های سرد

در پس همین گریه های گرم

هی می میرم و زنده می شوم!

...

سخت است

صبور باشی...

و در حجم این سکوت

نـفـسـت بنـد نیـایـد

...