در کوچه تنهایی تو را می خوانم
از پشت پنجره های بسته تو را می خوانم
هنگامی که قاصدک می آید با او نام تو را فریاد می زنم
با شاپرکها در آسمان آبی هم صدا می شوم
و با باران نام تو را بر لب جاری می سازم
و فریاد می زنم : به کوچه های قلبم بازگرد
ولی افسوس صدای من یکی پس از دیگری
در لا به لای حرفهایت گم می شود
و باز هم من دوستت دارم
...
سلام خوبی ؟
واقعا قشنگ بود واقعا زیبا
ممنون میشم یه سر بهم بزنی منم اپدیت کردم
منتظرتم
تا بعد خدانگهدار
سلام وبلاگتون خوبه
ولی یه سوال چرا اسم وبلاگ راز عشق گذاشتی معلومه که عاشقی می شه تو ضیح بدی
سلام احسان جان
وبلاگت عالی بود
به چه می اندیشی؟!...به پرستوی غریب نیگاهت که شبی بارانی...لانه در قلب من خسته گرفت... به صدای قلب من که ز سنگ نگهت میشکند ...و به پای تو فرو می ریزد ...بی پریشانی خود...بی پشیمانی تو.....من ندانم تو بیگو به چه می اندیشی؟!....بی تو می اندیشم ..به تو ای آیت ناز .....به تو کز حال دلم بی خبری ....به تو کز گریه من میخندی ...به تو و عهدی که با من بستی ......بعد آن را بشکستی
قربانت یاسی