راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

زیــر بــارون

rainView.jpg 

 


زیــر بــارون ، بـه یـاد تـو گـریـه کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه اون چـه کـه گـذشته خـوب  فـکر کـردم ...
 

زیــر بــارون ، از ایـنکه چـه قـدر به مـرگ نـزدیـک شـدم ، بغض کردم ...
 

زیــر بــارون ، صـدای قلـبم رُ گـوش کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـا صـدای بلـند اسـمت رُ فـریاد  کـردم ...
 

زیــر بــارون ،  فـهمیدم کـه تـا حالا چه قدر اشـتباه ، زندگـی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـا شـنیدن طـنین عشق ، خـدا رُ طلب کـردم
 

زیــر بــارون ، جـای خـالی دستان گرمت رُ با تـموم وجـود ، حـس کردم ...
 

زیــر بــارون ، اشـک های  لحـظۀ  خـداحافظی رُ تو ذهـنم ، تـداعی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، ایـن دنیـای بـی وفـا رُ تا دلت بـخواد ، نفـرین کـردم ...
 

زیــر بــارون ، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی ، یـادی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و۲۴ سـال زندگی رُ بـاور کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقاد پیـدا کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه مـعنی وا قـعی زیسـتن انـدیشه کـردم ...
 

زیــر بــارون ، شـعار: « آینـده ای روشـن» رُ مسـخره کـردم ...
 

زیــر بــارون ، نمـی دونـی کـه ، چـه قـدر خـودم رُ سرزنـش کـردم ...
 

زیــر بــارون ، یـه عـالمه اشـک ، بـا قـطره هـای بـارون قـسمت کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه هـیچ یـک از سـؤالام جـوابی پـیدا نـکردم

نظرات 5 + ارسال نظر
دیبا سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:21

تو که گفتی دلت عاشق ترینه
دلت عاشق ترین قلبه زمینه
همیشه مهربونه با دل من
برای قلب تنهام همنشینه
چرا پس دل ز تیر بی وفایی
شده قربانی هر چی خون بهایی
نفهمیدی امید نا امیدی
رها کردی دلم رفتی .کجایی؟

آزاده سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:58 http://www.tina100.blogfa.com

سلام ممنونم از حضورتون
من شمارو لینک می کنم
راستی اینجا خیلی عشقولانه و رمانتیکه

دیبا سه‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:17

کاش میدانستی
من سکوتم حرف است
حرف هایم حرف است
خنده هایم...... خنده هایم حرف است
کاش میدانستی
کاش میفهمیدی
کاش و صدکاش نمی ترسیدی
که مبادا دل من پیش دلت گیر کند
یا نگاهم تلی از عشق به دستان تو زنجیر کند
من کمی زودتر از خیلی دیر
مثل نور. از شب چشم تو سفر خواهم کرد
تو نترس
سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد
کاش میدانستی
چه غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت
در زمانی که برای غربتت. سینه دلسوزی نیست
تازه خواهی فهمید
مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست

پگاه چهارشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:54

تولد 4 سالگیت مبارک

پرگل پنج‌شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 14:37

سلام.
شما همون اقا احسانی هستین که توی دیلی فا بود و حالا نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
و اگه اینطوره میشه بگین چه اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام پرگل جان
من همون احسان هستم
البته الا نم
تو کلوب هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد