راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

این تو نیستی که مرا از یاد برده ای
این منم که به یادم اجازه نمیدهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند
صحبت از فراموشی نیست
صحبت از لیاقت است ...

نخی به انگشتم میبندم

تا فراموش نکنم

که فراموشت کرده ام ..!!

مـــــن

دهــقــانِ فــداکــاری شــده ام

کــه تــمــام وجـــــودش را روبرویت بــه آتــش کــشـیــده،

و تـــو

قــطاری که

چشم ِ دیدن مرا ندارد

چقدر سخته
بعد از پشت سر گذاشتن کلی خاطره قشنگ
با بی اعتنایی و بی تفاوتی بهت بگه
هرجور راحتی
کسی مجبورت نکرده بمونی !! 

 

 

 

 

دُنـیـایـــِ مـَجـازیــــ"


شـلـوغ تـریـنــ سـرزمـیـنِ تـنـهـایـی استـــ...



بـا هـمـه کَســـ هستـی



و بـا هیــچــ کـَســـ نـیـسـتـیـــ !!! 

 

خـیــــلی ســخــتـه کـه بــخــوای
بـا آب خــوردن،
بــغــضـت رو بـفـرسـتـی پـایـیـن،
امـــا یـــه دفــعــه
اشـــــک از چــشـمــا ت
جــاری بـشـه ...  

 

من عشقی داشتم
 

آن را با خود به گور می برم
 

لطفا آنجا تنهایمان بگذارید...
 

تو ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست ، چون

اون فقط وسوسه ات میکنه تا اونی رو که داری از دست بدی . . .

ﺗﻮ آﯾﺎ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﮐﺮدی ، ﺑﻔﮫﻤﯽ ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟

ﺗﻮ آﯾﺎ ﺑﺎ ﺷﻘﺎﯾﻖ ﺑﻮده ای ﮔﺎھﯽ ؟

ﻧﺸﺴﺘﯽ ﭘﺎی اﺷﮏ ﺷﻤﻊ ﮔﺮﯾﺎن ،

ﺗﺎ ﺳﺤﺮ ﯾﮏ ﺷﺐ ؟

هرسطری که ازاومی نویسم........ 

 

گستاخ میشوم تاشبی تن به اوبسپارم ........... 

 

درذهن من زنی بی پروا اورامی خواند.......... 

 

خواهشش که برسطرمی نشیند......... 

 

گونه هایش گلگون می شود

قراربود اشکنک باشد و سر شکستنک!!

اما این بازی که تو راه انداخته ای......

سراسر دلشکستنک بود و بس!!!!

کاش می فهمیدی

ابر دلتنگی من

سخاوت هر آسمان گرفته ای را به سخره میگیرد.

از بهار چشمان تو چه کم میشود اگر تو هم

تشنگی این واژه ها را چاره کنی کمی ؟

....

// خــودَم قَبـــول دارم کــــــــــــــــــــــهنه شـــده ام

آنـــقدر کــهنه کــه می شــوَد رویِ گَرد و خـــاک تَنـــَم یــادگــاری نــوشت

...بـنـویــــــــــــس و بـــــــــــــــــــــــرو... !!!

کــتـاب زنـدگـی چـاپ دوم نـدارد! 

 

 پـس عـاشـقـانـه زنـدگـی کـن ...

مقصر خود ماییم

عشق را به کسانی ارزانی میکنیم که

از زندگی ، جز آب و علف روزانه، نه میفهمند , نه میخواهند

من عاشقانه هایم را روی همین دیوار مجازی می نویسم ..

از لج تو از لج خودم ...

که حاضر نبودیم یکبار واقعی بگوییم شان ....

رسیدن هم مثل نرسیدن سخت است،
رسیدن آداب دارد،
وقتی رسیدی باید بمانی، باید بسازی،
باید مدام یادت باشد که چه قدر زجر کشیدی تا رسیدی،
که آرزویت بوده برسی،
وقتی رسیدی باید حواست باشد تمام نشوی . . .

برای رفتن کافی بود

با شهامت و صداقت بگویی :

خدانگهدار

این همه بازی و دروغ و آسمان و ریسمان بافتن نداشت

مطمئن باش که در آن صورت قابل احترام تر بودی

نمی دانم چرا انسانها هنوز یاد نگرفته اند که :

می توان به زیبایی درود ، بدرود گفت .....!
 

یادت هست....؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟!
و من سکوت کردم...
دیدی ...! جاده جایی نرفت...!
آن که رفت ، تو بودی