راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

راز عشق

اینجا خانه ی کوچک من است...درهایش به رویتان باز خواهد بود...دریابید مرا...

گوش هایت صدای مرا نمی شنیدند

 

گوش هایت صدای مرا نمی شنیدند

من فریاد می زدم


سکوت

ساعت هاست که درفکر توام توی این خلوت تاریک و خموش

سرم با دیگران گرم است ، دلم با تو

دلم را استوار کرده ام،

که دل نبندم

نه به چشمهای بیگانه ای

نه به حرفهای بیگانه ای

می خواهم آزاد باشم

از قید تملک خود و دیگران

تا بود، برای خود می خواستم

و حالا... و حالا نشسته ام دراین اندیشه، که آیا راست اندیشیده ام

یا کجراهه پیموده ام

راه کج نبود

نگاهم،

به پیش پای بود

دوردست ها از من دریغ شدند ،

من از تو

و تو، در دوردستها بودی

بیش ازاین دید ندارم

کور شده ام. کر شده ام

نه ،

خودخواه شده ام

همه را برای خود

تو را برای خود،

می خواستم

می خواهم

و خودخواهی از کوری هم بد تراست

گیجی ام را روی دیوار تنهایی ام نقش می کنم

بومهای رنگ شده را می شکنم

شکستن

این من بودم
سکوت را فریاد زدم
تو نمی شنیدی
چون صدایم عاشقانه بود
دیگر هیچ نمی گویم....قلمی در دستم که به غمگینی من افسرده ست
و من اینجا تنها به تو می اندیشم
به تو که دورترین عشق و امیدی بر منبه تو که حسرت یک دیدار را بر دلم حک کردی
شاید این من غلطم یا غلط پندارم
که مرا می خواهی اما تو بدان نازنینم محبوب
من همیشه دوستت دارم......... ........ ... .......

عصیان است. باید عصیان کنم

کسی که ازعصیان بهراسد، سزاوار مرگ است

می خواهم زنده بمانم. می خواهم عصیان کنم

منتظر باش

برمی گردم

با دستهایی پر از تو

دلی خالی از خود

با سیبی سرخ

منتظر باش

بر می گردم

با تابلویی نقش شده از من ، در کنار تو

بومت را بشکن . مرا نقش کن. من ، تنهایی هستم

........ .. .!!!

زیــر بــارون

rainView.jpg 

 


زیــر بــارون ، بـه یـاد تـو گـریـه کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه اون چـه کـه گـذشته خـوب  فـکر کـردم ...
 

زیــر بــارون ، از ایـنکه چـه قـدر به مـرگ نـزدیـک شـدم ، بغض کردم ...
 

زیــر بــارون ، صـدای قلـبم رُ گـوش کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـا صـدای بلـند اسـمت رُ فـریاد  کـردم ...
 

زیــر بــارون ،  فـهمیدم کـه تـا حالا چه قدر اشـتباه ، زندگـی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـا شـنیدن طـنین عشق ، خـدا رُ طلب کـردم
 

زیــر بــارون ، جـای خـالی دستان گرمت رُ با تـموم وجـود ، حـس کردم ...
 

زیــر بــارون ، اشـک های  لحـظۀ  خـداحافظی رُ تو ذهـنم ، تـداعی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، ایـن دنیـای بـی وفـا رُ تا دلت بـخواد ، نفـرین کـردم ...
 

زیــر بــارون ، از عشـقی کـه تـو قـلبم حـک کـردی ، یـادی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه پـشت سـرم نـگاه کردم و۲۴ سـال زندگی رُ بـاور کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه تـموم بـهونه هـامون تبـسم تـلخی کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه حـکمت خـدا از تـه دل شـک کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه فـرار ثـانیه هـا اعـتقاد پیـدا کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه مـعنی وا قـعی زیسـتن انـدیشه کـردم ...
 

زیــر بــارون ، شـعار: « آینـده ای روشـن» رُ مسـخره کـردم ...
 

زیــر بــارون ، نمـی دونـی کـه ، چـه قـدر خـودم رُ سرزنـش کـردم ...
 

زیــر بــارون ، یـه عـالمه اشـک ، بـا قـطره هـای بـارون قـسمت کـردم ...
 

زیــر بــارون ، بـه هـیچ یـک از سـؤالام جـوابی پـیدا نـکردم

چند تکه آرزو

 

 کاش وقتی زندگی فرصت دهد

گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از زمان خویش را

وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی ست

از زلال چشم هایش تر شویم

وقت پاییز از هجوم دست باد

کاش مثل پونه ها پر پر شویم

کاش وقتی چشم هایی ابریند

به خود آییم و سپس کاری کنیم

از نگاه زرد گلدانهایمان

کاش با رغبت پرستاری کنیم

کاش دلتنگ شقایق ها شویم

به نگاه سرخ شان عادت کنیم

کاش شب وقتی که تنها می شویم

با خدای یاس ها خلوت کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی

باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را

با خطوط دوستی مبهم کنیم

کاش با چشمانمان عهدی کنیم

وقتی از اینجا به دریا می رویم

جای بازی با صدای موج ها

درد های آبیش را بشنویم

کاش مثل آب مثل چشمه سار

گونه نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزی از اینجا می رویم

کاش این پرواز را باور کنیم

کاش با حرفی که چندان سبز نیست

قلب های نقره ای را نشکنیم

کاش هر شب با دو جرعه نور ماه

چشم های خفته را رنگی زنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق

رد پای خویش را پیدا کنیم

کاش با الهام از وجدان خویش

یک گره از کار دل ها واکنیم

کاش رسم دوستی را ساده تر

مهربان تر آسمانی تر کنیم

کاش در نقاشی دیدارمان

شوق ها را ارغوانی تر کنیم

کاش اشکی قلب مان را بشکند

با نگاه خسته ای ویران شویم

کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند

ما به جای ابر ها گریان شویم

کاش وقتی شاپرک ها تشنه اند

ما به جای ابر ها گریان شویم

کاش وقتی آرزویی می کنیم

از دل شفاف مان هم رد شود

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد

حرفهای قلبمان را بشنود

همه رفتن کسی دور و برم نیست

همـه رفتن کسـی دور و بـرم نیست
چنین بی کس شدن درباورم نیست

اگــر ایـن آخـر و ایـن عـاقبت بـود
بجز افسوس هوایی در سرم نیست

همه رفتن کسی با ما نموندش
کـسـی خـط دل مـا رو نخوندش

همــه رفتـن ولـی این دل مـا رو
همونکه فکر نمیکردیم سوزندش

چه حاشا کرده این اندر نخواهش
چـه آیـا زنـده ایـم یـا جـون سپرده

چه حاشا صحبتی حرفی کلامی
چـه جـزو رفتـه هـایـی مـا نمانـده

عجـب بـالـا و پـاییـن داره دنیـا
عجب این روزگار دل سرده با ما

یه روز دورو ورم صدتا رفیق بود
ولــی امـروز ببیـن تنهای تنهام

خیال کردم که این گوشه کنارا
یکــی داره هـوای کــار مــا را

یکی غمگین میون دلسوز ما هست
نـداره آرزو آزار مـا رو

عـجـب بـالا و پایین داره دنیـا
عجب این روزگار دل سرده با ما

یه روز دور و ورم صدتا رفیق بود
ولـی امـروز ببین تنهـای تنهـام

تنهـای تنهـام

شعر زیبای کوچه از فریدون مشیری

 

 

بی تو، مهتاب شبی ، باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانة جانم ، گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید :
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه، محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ
همه دلداده به آواز شباهنگ
یادم آید ، تو به من گفتی : از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن ،
آب ، آیینه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است ،
باش فردا ، که دلت با دگران است !

تا فراموش کنی ، چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم : حذر از عشق !؟ - ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم
نتوانم

روز اول ، که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم ...

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم ، نتوانم !
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ، ناله تلخی زد و بگریخت ...
اشک در چشم تو لرزید ،
ماه بر عشق تو خندید !

یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...
بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم !

بهانه

 

 

گفتی که به احترام دل باران باش

 

باران شدم و به روی گل باریدم

 

گفتی که ببوس روی نیلوفر را  

از عشق تو گونه های او بوسیدم

 

گفتی که ستاره شو دلی روشن کن

 

من همچو گل ستاره ها تابیدم

 

گفتی که برای باغ دل پیچک با ش

 

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

 

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

 

دریا شدم و ترا به ساحل دیدم

 

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

 

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

 

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

 

گل دادم و با ترنمت روییدم

 

گفتی که بیا و از وفایت بگذر

 

از لهجه بی وفاییت رنجیدم

 

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

 

معنای لطیف عشق را فهمیدم 

 

 

سلام ... کسی که تو دلم درخشید

سلام کسی که تو دلم درخشید ، من دیگه دوسِت ندارم ... ببخشید

بهتره که نپرسی علتش رو ، چون که خودت ندادی فرصتش رو

بهتره این نامهء آخر باشه ، فکر کنم ای واسه ما ... بهتر باشه

من واسه اون کس که دوسش ندارم ، نمی تونم شاخهء گل بیارم

بین تو و اون روزا کلی فرقه ، تُو آسمونت پُره رعد و برقه

نه مهربونی ؛ نه واسم می خندی ، هر دری رو من می زنم ؛ می بندی

کو اون همه شعرای عاشقونه ، کی بود بهم می گفت : سلام بهونه

نه ... صحبت از سلام بهونه ای نیست

پرنده اینجاست ، ولی دونه ای نیست

خواستی فقط صاحب یه قفس شی ، بری و با دیگری هم نفس شی

خواستی بگی میشه تُو دام بیفتم ، بعدش بگی : دیدی بهت نگفتم

از چِش من افتادی نازنینم ، دوست ندارم دیگه تو رو ببینم

اون کسی که دَم می زد از حسادت ، اگه بمیرم نمی یاد عیادت

منم می خوام اتمام حجت کنم ، خیال هر دو مونو راحت کنم

اگه دلت همین حالا بشکنه ، بهتر از آوارگیای منه

من کسی رو می خوام که عاشق باشه ، اول و آخرش ... شقایق باشه

من کسی رو می خوام که نیست مثله تو ، پشیمونم ... دوست ندارم ... برو

پشیمونی گرچه نداره سودی ، خوب شد که فهمیدم بدی به زودی

من کسی رو می خوام که ناز و کم کم ، صدام کنه مثله فرشته مریم

  مثله همون روزای آشنایی ، نه مثله حالا ؛ نه مثله رهایی

جواب بدی ندی دیگه تمومه ، نمی دونم جواب واسه کدومه ؟

نامه هامو از بس جواب ندادی ، جواب بدی شاید بشه زیادی

شاخه نباتم که بشه واسطه ، دل نمی دم دیگه به این رابطه

اما یادت باشه که این آدما ، کم نبودن پیشم ولیکن شما

نیستید مثله اون روزای طلایی ، کی گفته سه تا بخش داره جدایی ؟

« جدایی هر غمش هزار تا بخشه ، دل می سوزونه مثله آذرخشه »

 من هر چی دوست دارم تموم شه نامه ، دلم میاد ... بازم میده ادامه

دیگه تموم شد اون همه غم و رنج ، وقته قرار و شوق ساعت پنج

« برو ... برو پیشه هر کسی که دوست داری

حق نداری اسمه منم بیاری »

بخوای ، نخوای ... زود برو به سلامت ، خدا کنه بین ماها قضاوت

خدا کنه بین ماها قضاوت ...  

 

 

« مریم حیدرزاده » 

 

خدایا ممنونتم که غم رو افریدی
 

اخه چطور میشد بدون اون زندگی کرد؟
 

اخه بدون اون سر روی شونه های کی بزارم و با هم گریه کنیم؟؟؟
 

به هر کسی اعتماد کردم خوب جواب گرفتم
 

ولی به این یکی جواب اعتمادم رو خوب میده 


 همدیگر و خوب میشناسیم
 

هر موقعه میاد سراغم وقتی میره ارامش میگیرم
 

و از رفتنش نگران و ناراحت نیستم
 

میاد و با خودش تموم سختی هام رو میبره
 

خدایا دمت گرم
 

ای ول داری
 

اوس کریم کرمت رو شکر
 

حالا میخوام برای مدتی این خونه گنجیشکی رو تعطیل کنم
 

و پشت شیشه هاش روزنامه بچسبونم
 

میخوام با فرچه و سمباده بیفتم به جونش
 

دوده هایی که با سختی ها و دلگیری ها چسبیده به در و دیواراش از بین ببرم
 

میخوام بزرگترش کنم
 

که همه جا بشن توش
 

که اگه بازم اون بچه بازیگوش اومد و شیشه اش رو شکند خودم نشکنم و دلم گرم باشه
 

و هوای سرد و دلگیر بیرون گرمای وجودم رو یخ زده نکنه
 

وقتی تو باشی دیگه همه میان
 

نمیدونم یا باید کسی رو راه ندم؟؟؟
 

خودت بگو
 

میشه بهم یاد بدی چکار کنم؟
 

من بلد نیستم
 

تو بگو
 

ا صلا بیا خودت خرابش کن از اول بسازش یا هر کاری که خودت میدونی

به نظرت رنگ بزنم به این دل زنگ زده ؟

اون وقت دل ساده من رنگی میشه؟!

اون وقت صفای خودت رو چکار کنم!؟

بزارمش توی یه گلدون کنار گلخونه یا گوشه سه کنج دلم؟!

راستی عطر وجودت رو از کجا بخرم؟؟؟

بوی اسفند رو دوست دارم

خودت میدونی برای چی

میخوام برای افتتاح مجددش همه رو دعوت کنم و ازت دعوت کنم تو روبانش رو ببری

خب زود تر شروع کن که دیگه طاقت و تحمل این درد رو ندارم

این دل برای تعمیرات تعطیل می باشد!

امشب همه چیز رو به راه است

امشب همه چیز رو به راه است
همه چیز آرام.....آرام ... باورت می شود ؟

دیگر یاد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
راه رفتن در این دنیا را هم بدون تو یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که چگونه بی صدا بگریم !
یاد گرفته ام که هق هق گریه هایم را با بالشم ..بی صدا کنم !
تو نگرانم نشو !!
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی !
یاد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به یاد تو !
یاد گرفته ام که چگونه نبودنت را با رویای با تو بودن...
و جای خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم !
تو نگرانم نشو !
همه چیز را یاد گرفته ام !
یاد گرفته ام که بی تو بخندم.....
یاد گرفته ام بی تو گریه کنم...و بدون شانه هایت....!
یاد گرفته ام ...که دیگر عاشق نشوم به غیر تو !

یاد گرفته ام که دیگر دل به کسی نبندم ....
و مهمتر از همه یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم !
اما هنوز یک چیز هست ...که یاد نگر فته ام ...
که چگونه.....!

برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم ...
و نمی خواهم که هیچ وقت یاد بگیرم ....
تو نگرانم نشو !!
"فراموش کردنت" را هیچ وقت یاد نخواهم گرفت

دقیقه های غریبانه ...

همیشه به بلنــدی شــب یلدا مــی خندیــدم ..

بلند ، طولانی ، ماندگار ...

فقـــط بــرای یک دقیقـــه

چقدر خندیدم بــرای این یک دقیقـــه !

اما آن روز که بار سفر بسته بودی و گفتم یک دقیقـــه بیشتر بمان

و تــو گفتی :وقت تنــگ است ، کوله بــار بــاید بســت 

 

بــاید رفــت !

آن روز فهمیدم ایــن یک دقیقـــه های غریبانه

چه غـــوغــایی می کنند ..

یک دقیقـــه بــا تــو بودن چقدر

مهــــــم اســت

طولانـی اســت

مــاندگار اســت

چقدر گریســـتم بــرای این یک دقیقـــه !

اینم چندتا از دوبیتی های عاشقانه تقدیم به ......

جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم

این متاعی است که هر بی سروپایی دارد

هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم

سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن

 

جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم

این متاعی است که هر بی سروپایی دارد

هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم

سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن

مرا نکشت این غم که رفته ام ازیاد

غم فراغ تو آخر مرا دهد بر باد

گر جوابم را نمیگویی ، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

مرا نکشت این غم که رفته ام ازیاد

غم فراغ تو آخر مرا دهد بر باد

گر جوابم را نمیگویی ، جوابم کن به قهر

گاه یک دشنام از صدها دعا شیرین تر است

مهدی جان بیا

 

بیا که بی رخ تو طاقتی ندارم من

به غیر دیدن تو حاجتی ندارم من

گل همیشه بهارم تو هستی و بی‌تو

به سیر باغ چمن رغبتی ندارم من

به غیر نقش ولای تو از ازل ای دوست

به لوح سینه خود زینتی ندارم من

گذشت عمر من چشم من بر راه

بیا امید دلم، فرصتی ندارم من

به جان فاطمه (س) هرگز مران مرا زین در

که غیر تو به کسی الفتی ندارم من

مرا به رسم غلامی قبول کن مولا

اگر که رو سیه‌ام قیمتی ندارم من

تولدت مبارک

سلام عزیزم تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

مبارک مبارک تولدت مبارک                           مبارک مبارک تولدت مبارک

 

ببین طلوعه چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطونه تو صمیمیو یه رنگه صمیمیو یه رنگه

روزه تولد توست همه میگن مبارک

منم می گم عزیزم

تولدت مبارک      تولدت مبارک

گلارو تو گلدون جا بدین باقچه هارو آب پاشی کنین

همه کوچه رو چراغونی خونه ها رو نقاشی کنین

ماه و ستاره در نیاد تو اومدی به  جاشون

 می ارزه برقه چشمه تو به نوره زرد پاشون

روزه به این قشنگی هرگز کسی ندیده

صدای سازو آواز به آسمون رسیده به آسمون رسیده

امروز فقط روزه توست می خوام دنیا بدونه

برای اسم  زیــــــــــــــــــــــــــبات می خونم عاشقونه می خونم  عاشقونه

تو آمدی به دنیا به قلبه من نشستی

خوش آمدی عزیزم که عشقه من تو هستی

 منم تا دنیا دنیاست قدر تو رو می دونم

 امروز تولد توست از ته دل می خونم

تولدت مبارک مبارک مبارک                                 تولدت مبارک مبارک مبارک

تولدت مبارک مبارک مبارک                                 تولدت مبارک مبارک مبارک

تولدت مبارک مبارک مبارک                                 تولدت مبارک مبارک مبارک

تولدت مبارک مبارک مبارک                                 تولدت مبارک مبارک مبارک

ببین طلوعه چشمات به دنیا چه قشنگه

نگاه شیطونه تو صمیمیو یه رنگه

روزه تولد توست همه میگن مبارک

منم می گم عزیزم

تولدت مبارک تولدت مبارک

حمایت از دوست عزیزم استاد باقری

سلام به تمام دوستای گلم به همه عزیزانی که با بازدید خود ما را شرمسار خود می نمایند.

دوستان عزیز یکی از دوستان خوب من جدیدن وبلاگی را طراحی و در دنیای Net قرار داده اند

خواهشمند هستم که از وبلاگ او نیز بازدید نمائید وبلاگ او شامل اطلاعاتی در زمینه صنایع

دستی استان گیلان و سمنان می باشد.

http://www.handycraft-bagheri.blogsky.com/

 

بمان بهار من

آری دوباره بهار آمد

 

بهار آمد تا درختان جان سبز خویش را از او باز گیرند

 

تو هم آمدی روح سبز در من دمیدی

 

که با آمدنت تنم را جان بخشیدی

 

آسمان دلم را آبی کردی و به من نشاطی دیگر دادی

 

                                                               بهار من

 

این را بدان بهار می آید و می رود ولی اگر تو بمانی

 

                                مرا نشاطی هست همیشه بهاری

 

                                                پس بمان بهار من

 

                                                                             بمان ...

ولنتاین ... Valentine's Day

درباره روز ولن تاین و چگونگی به وجود آمدن این روز افسانه های متفاوتی وجود دارد. عده ای این روز را متعلق به یونان باستان و عده ای آن را حادثه ای می دانند که در قرن سوم میلادی (همزمان با اوایل امپراتوری ساسانی در ایران) رخ داد.
1) روایت اول
این روز از دوره امپراتوری یونانیان به شهرت رسید. در یونان باستان روز 14 فوریه به روز جونز معروف بود. جونز پادشاه همه بت ها بود. او همچنین مشهور به خدای همه الهه ها و زنان و ازدواج معروف بود. در روز 14 فوریه نیز جشن lupercalia برگزار می شد، در این روز دختران جوان نام خود را روی کاغذ نوشته در بطری هایی می گذاشتند و به آب می انداختند، در طرف دیگر رودخانه پسران جوان در انتظار می ایستادند و هر یک بطری را از آب می گرفتند و تا شب 14 فوریه را با دختری که اسم او را از آب گرفته بودند در جشن شرکت می کردند؛ گاهی هم این آشنایی ها به ازدواج می انجامید.
2) روایت دوم
ولنتاین کشیشی بود که در قرن سوم میلادی در رم زندگی می کرد. در آن زمان «کلادیوس دوم» امپراتور رم ازدواج را قدغن کرد چرا که هنگامی که قصد تشکیل سپاهی عظیم را داشت عده ای از سربازان کنار خانواده هایشان ماندند و به همین دلیل او معتقد بود سربازان متاهل جنگجویان خوبی نیستند. ولنتاین که فکر می کرد این کار عادلانه نیست، مراسم ازدواج زوج های جوان را در خفا انجام می داد و به آنها گل های سرخی هدیه می داد. اما کلادیوس از این نافرمانی مطلع شد و دستور دستگیری و اعدام ولنتاین را صادر کرد.
ولنتاین به زندان افتاد و در آنجا عاشق دختر نابینای زندانبان شد. این رابطه تا حدی پیش رفت که عشق ولنتاین و اعتقاد او به پروردگار باعث بازگشت بینایی دختر زندان بان شد. سرانجام ولن تاین در روز 14 فوریه اعدام شد. اما او قبل از اعدام نامه ای با امضای «ولنتاین تو» برای دختر زندانبان نوشت و از آن زمان داستان این عشق نافرجام در فرهنگ عامی رسوخ کرد. اما این ها تنها افسانه هایی هستند که صحت و سقم آنها مشخص نیست، افسانه هایی که هر سال در 14 فوریه دوباره زنده می شود.
خرافه های روز ولنتاین
در روز ولنتاین و برای برگزاری این مراسم در کشورهای مختلف خرافه هایی نیز وجود دارد که به طور مثال به برخی از آنها اشاره می کنیم.
در اروپا 14 فوریه را روز جفت گیری پرندگان می دانند. در انگلستان تعدادی از کودکان با پوشیدن لباس بزرگ ترها از خانه ای به خانه می روند و شعری در ستایش سنت ولنتاین می خواندند.در ولز، مرسوم ترین هدیه روز ولنتاین، قاشق هایی با نقش قفل و کلید بود. هدیه ای با این معنی؛ «تو قلب مرا گشوده ای». در فرانسه، پسران اسم معشوقه خود را روی بازوی لباسشان می نوشتند تا به همه بگویند؛ از عشق من آگاه شوید!
در بعضی دیگر از کشورهای اروپایی، دختران جوان لباس هایی را که در روز ولنتاین از پسران هدیه گرفته بودند، نگاه می داشتند که این به معنی پاسخ مثبت به درخواست ازدواج بود.داستان هایی هم درباره این روز وجود دارد. اینکه اگر پرنده سرخ از بالای سر دختری عبور کند او با یک ملوان ازدواج می کند و اگر گنجشک عبور کند، همسرش مرد فقیری می شود و اگر آن پرنده سهره طلایی باشد، آن دختر با مردی پولدار ازدواج خواهد کرد.
در چین افسانه ای خاص وجود دارد که نمادی از عشق است و با روز ولنتاین یکی است، هفتمین روز از هفتمین ماه در تقویم چینی (برابر با 14 فوریه میلادی) به نام «Q Qiao Jie» نامگذاری شده است. روایات زیادی در مورد این روز وجود دارد. یکی از این روایات مربوط به الهه بهشت و هفت دختر اوست، که برای آبتنی به زمین می آمدند و در یکی از روزها گله داری به نام «Niu Lang» لباس های آنها را برمی دارد.
الهه و هفت دختر برای پس گرفتن لباس هایشان تصمیم می گیرند، زیباترین دختر را که کوچکترین هم بود نزد گله دار بفرستد، هنگامی که این دو یکدیگر را می بینند، عاشق هم می شوند. الهه بهشت به این دو اجازه می دهد، سالی یک بار در هفتمین روز از هفتمین ماه تقویم چینی، یکدیگر را ببینند و در این روز پرنده ای از بال خود پلی می سازد، تا دختر بهشت از آن عبور کند و معشوق خود را ببیند.روز ولنتاین ابتدا فقط در کشور روم رواج داشت اما کم کم به تمام کشورهای اروپایی منتقل شد.

.................................................
14 Feb روز ولنتاین و به همتون تبریک میگم ...... شاد باشید

شعر زیبای آقاسی درباره امام رضا

سلام دوستان.این شعر زیبا از مرحوم آقاسی رو تقدیم تمام شما عزیزان می کنم.

.

اینم چندتا عکس زیبا از حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع)

 

می دونی می خوام کجا برم
می دونی می خوام چیکار کنم

می خوام برای کفترا
یه خورده گندم ببرم
اونجا که گنبدش طلاست
با کفتراش پر بزنم
دوسش دارم اماممه
در خونشو در بزنم
بعضی شبا تو خونمون
بابام به مادرم می گه
می خوام برم امام رضا
به خدا دلم تنگ دیگه
بابام می گه امام رضا
مریضا رو شفا می ده
دوای درد مردمو
از طرف خدا می ده
می خوام برم به مشهد و
یه هفته اونجا بمونم
تو حرم امام رضا
نماز حاجت بخونم
بهش بگم امام رضا
مریضا رو شفا بده
دوای درد مردمو
از طرف خدا بده
آقاجون
می خوام بیام به مشهدت
به طواف کفترای گنبدت
براشون یه کیسه گندم بیارم
خبر از دردای مردم بیارم
بهشون بگم برام دعا کنن
اونقدر
تا که تورو رضا کنن

شعر از مرحوم آقاسی. روحش شاد

دلمان خوش است به لحظه ای کوتاه

دلمان خوش است که می نویسیم و دیگران میخوانند و عده ای می گویند ،

آه چه زیبا ، و بعضی اشک می ریزند و بعضی می خندند .

دلمان خوش است به لذت های کوتاه ، به دروغ هایی که از راست بودن قشنگترند ،

به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند یا کسی عاشقمان شود ،

با شاخه گلی دل می بندیم ، و با جمله ای دل می کنیم .

دلمان خوش است به شب های دو نفری و نفس های نزدیک .

دلمان خوش می شود به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی .

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود چقدر راحت لگد می زنیم

و چه ساده می شکنیم همه چیز را.......

بدون شرح

بیادر کوچه باغ شهر احساس

شکست لاله را جدی بگیریم

اگر نیلوفری دیدم زخمی

برای قلب پر دردش بمیریم

بیا در کوچه های تنگ غربت

برای غریبی سایه باشیم

بیا ما نـیز مثل روح باران

به روی یک رز تنها بباریم

بیا در باغ بی روح دلی سـرد

کـمی رویای نیلوفر بکاریم

بیا در یک شب آرام ومهتاب

کمی همصحبت یک یاس باشیم

اگر صد بار قلبی را شکستیم

بیا یک بار با احساس باشیم